حجت زمانی - شلاق زمانه
صبح ناز داراب زن
حجت را می شناختم؟ نه.
از پرونده اش آگاهی داشتم ؟ نه.
پس او چه کسی بود؟
تنها چيزی که ميدانم اين بود، چند ماهی هم بند همسرم در زندان رجايی شهر بود و سوای عقيده و يا پرونده اش از او به عنوان يک زندانی با شخصيت، متين و درستکار ياد مي شد . تنها همسرم نبود که در مورد اين زندانی سياسی اينگونه قضاوت می کرد بلکه بيشتر آنها که با او مدتها هم بند بودند و ماه ها و يا سالها زندگی کرده بودند چه زندانی سياسی و چه زندانی عادی، فقط يک چيز می گفتند و آن اينکه او يک "گل" بود .
پس اين گل بی خار چرا اينگونه شد؟ آيا حس انتقام بود يا نوع مبارزه اش غلط بود؟ نمی دانم.
من صدای حجت زمانی را دو بار شنيدم زمانی که همه زندانيان سياسی در رجايی شهر را به بند ديگری انتقال دادند و او در آنجا تنها ماند و سپس پس از چند ماه زندان در يکی از بندهای اين زندان آتش سوزی صورت گرفت و به گوش او رسيد به همراه من زنگ زد (شماره مرا همسرم در اختيارش گذاشته بود که اگر برايش مشکلی بوجود آمد به اين شماره زنگ بزند) و او خواست بداند در اين آتش سوزی برای کسی اتفاقی افتاده يا نه. اين تماس کوتاه تمام شد و ديگر به من زنگ نزد تا اينکه وقتی فهميد همسرم به اوين منتقل شده باز هم زنگ کوتاهی زد .گفتم آقای زمانی چرا اينقدر دير به دير زنگ می زنيد هم بندان شما از جمله همسرم توصيه کرده حتما وضعيت خود را گزارش بدهيد ،گفت: خوبم فقط خواستم بدانم چه کسانی به اوين رفته اند. و من بعد از آوردن اسامی، گفتم احتمال زيادی است که شما را هم به اوين برگردانند گفت: مهم نيست هرچه خدا خواست، گفتم باز هم زنگ بزنيد تا من اخبار مربوط به شما را به هم بندانتان بدهم، آنها نگران تنهايی شما هستند ؛ گفت: به من گفته شده تماس نگيرم .گفتم چرا؟ گفت: خوب حالا...و خنديد و خداحافظی کرد . *
کمتر از دو هفته از جابه جايی او می گذشت که می توانست نويد بخش حرکتی از شکستن حکم باشد اما در کمال ناباوری همبندانش، شايعه اعدامش بر سر زبانها افتاد و اشک به پهنای صورت عده ای را گريبانگير خود کرد .
براستی چه کسی پرونده اين جوان را خونين کرد؟ چه کسی سرنوشت او را با چوبه دار، رقم زد؟ بدون شک چنين فردی که اينگونه از رفتار و کردارش تعريف می شد امروز می بايستی در کنار خانه و خانواده اش، برای خود سرنوشت بهتری را می آفريد.
من به عنوان همسر يک زندانی هم بند حجت زماني، جدای از پرونده اش و جدا از مرام و مسلک او ؛ بر کمر شکسته مادرش همراه با اشک که امانم نمی دهد بوسه می زنم و آرزوی صبر و بردباری را برايش دعا می کنم. آيا مادرش باز هم طاقت خواهد داشت که برای چندمين بار جسم بی جان سومين فرزندش را در آغوش بگيرد؟ آيا حجت را می شناسم؟ نه. فقط از او يک صوت صدا و يک لبخند معصومانه در خاطرم ماند و "شلاقی" که بر زندگی کوتاهش رنگ خون کشيد ....
اميد است که اينگونه نباشد و به جای او عاملين اصلی پرونده اش محاکمه شوند.

نظر شما چيست ؟  

_____________________________________________________________