جلاد ننگت باد
جلاد بيدارشو! بيدار شو! از خواب هزار ساله، بيدار شو! طناب «دار»ت را به داوري بنيشن. نگاه کن! «حجت» بر دار شدني بود، اما رفتني نيست، مردني نيست. حجاب پذير نيست.
«حجت» ، برهان است. «حجت»، نمود است، نماد است و همواره نمودار است. مخفي و در پرده نمي ماند. «حجت» تو را به خويش مي خواند و بر پيشاني ات داغي سياه و دايمي مي کوبد و خودش را به ثبت مي رساند. اين خصلت «حجت» است. «حجت»، دليل استغناي روح ققنوس وار خويش است و نيز سندي است بر اثبات فقر فرهنگي تو، و وحشتي که همه ي ذهن ات را پر کرده است.
جلاد! «حجت» آتشفشاني است که مي توفد و حتي بر «دار» مي خروشد و تو را در خود مي سوزاند و از آتش تو، «حجت» هاي بي شمار مي روياند.
جلاد! «حجت» بزرگ نهنگي است که در منجلاب خودکامگي ي تو، توفان به پا مي کند و در خويش غرق ات مي سازد.
جلاد! «حجت» اژدهايي است که با واژه هاي خاقاني، کوه را مي شکافد و تو را از پس عصر پارينه سنگي ات، بيرون مي کشد و به پاسخ گويي مي نشاندت.
جلاد! مي دانم که مرا باور نداري! و مي دانم که فقيه ات، سفيه است! اما با اين همه از او، «حجت» را بپرس. او به تو خواهد گفت که «حجت» استوار است، پايدار است، آشکار است. مردني نيست. زيرا که برهان خويش و پيرامون خويش است و حقيقت جاري در همه ي زمان ها. و نمود رذالت تو.
و اگر او جرات نکرد، حقيقتِ «حجت» را به تو بگويد، من با تو مي گويم: «حجت» آن رتبتي است که فوق نور است.
ابله! «نور» مردني نيست.
ابله! «نور» با زمان پيوند دارد. و زمان «حرکت فلک اطلس» است. و «فلک» جميع دهر است. و «دهر» روزگار دراز است که «ازل» و «ابد» را «متحد» مي شود. و «ازل» دائمي است. هميشگي است. رسيدن به بي زماني است. و بي زماني ي بدون انتها است. و استمرار وجود است.
ابله! «استمرار» توقف پذير نيست.
ابله! «حجت» با يک ياي ي خويشاوندي، در زمان جاري است. گوش کن «ملاصدرا» را: «زمان مقدار حرکت سيلاني در جواهر است» و «ملاصدرا» روضه خوان و الداعي پنج توماني ديروز نيست. مي دانم او را نمي شناسي. از فقيه ات که سفيه است «او» را بپرس. شايد بر سبيل تصادف نام اش، و آوازه اش را به شنيده باشد و او را با تو بگويد.
جلادِ ابله! ابلهِ جلاد! اکنون جسم و جان «حجت»، به وسعت ايران ريشه دوانده است و از همين امروز، رويشِ جوانه ها آغاز شده است. ديري نمي گذرد که جوانه هاي تنومند، تو و ديگر جلادان را در بر کفه ي ميزاني بنشانند که قاضي اش عدالت است.
ابله! اکنون اما، هزاران ققنوس، هر کدام با 360 ني در منقارشان وصف تو را مي گويند:
در ريختن خون دل اهل زمانه
چشم تو زمان مي ندهد دور زمان را

نظر شما چيست ؟  

_____________________________________________________________