شلاق را نپذيرفت
براي حجت كه رفت ...
و «حجت»هايي كه منتظرانند...
شلاق را نپذيرفت
حتي از دست رعد برگردة ابر
و به احترام باران
در اين دشت خشك بوگرفتة پرجنازه ـ
قيام كرد عليه تناسب معكوس قفس با پرنده
بي هيچ اعتراضي به حكم جنايت
تعريف شده‌اي بود ـ از پيش ـ
با كلمه‌يي از شعر
و آرزويي براي آزادي
و تف كرد
بر ناموس بي ناموس اين قرار
در شبي كه قرار است بميرند بيقراران.
و در روز خبر
چه خواهم گفت به دخترم
اگر كه حتي در لرزانترين لحظة ترديد
بيتاب نباشم
براي مردن در خيابانهاي سرد آوارگي.
دخترم !
بي دريغ و بي واهمه از تكرار
با طعم تلخ همة حسرتهايم مي خوانم
آوازهاي كسي را
كه نپذيرفت روح دوزخي قاتلان را
در حضور تنهايي خويش.
در توالي انتظار
با هفت عصاي آهني
در خيابانهاي بي مروت جهاني خفه مي خوانم
شليك مي كنم بر حكم قاتلان
حتي اگر جنازه ام را
رفتگري سياه پيدا كند
در زباله داني بوگرفتة تبعيديان.

نظر شما چيست ؟  

_____________________________________________________________