به ياد حجت
شنيدم که چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
ميخواستم براي حجت چيزي بنويسم. شعري شايد. اما هنوز آنچنان قلبم از اندوه پراست که نميتوانم بنويسم. بارها عکس اش را درسايت گذاشتم همچون همه وب لاگ نويس هاي ديگر براي زنده ماندنش تلاش کردم . بارها براي پرکردن طومار و نامه نوشتن به مراجع حقوق بشري استمداد کرديم. همه ما ، همه سايت ها و وب لاگ هاي سياسي و درحقيقت حجت ديگر جزئي از وب لاگ ها و سايت ها شده بود. اين زنداني سياسي جوان ، معصوم و بردبار که مرگ خود را درهمان آغاز پذيرفته بود وزير حکم اعدامش نوشته بود که اعتراضي ندارد. اعتراضي ندارد زيرا ميداند که جاي اعتراض نيست .
درقبيله گرگ ها قانون دريدن است و کشتن . اين ماهيت آنهاست . علت وجوديشان است . چگونه ميشود به اين قانون که عامل بقاي آنهاست اعتراض کرد. حجت تنها تحمل کرد . همه شکنجه ها را . اعتصاب غذا را . بودن در ميان زندانيان عادي را که با هربهانه اورا زير کتک ميگرفتند. و رفت . بي آنکه سخني بگويد . همچون مرغي که برسرراه کوچ لحظه اي دربياباني توقفي دارد و باز برميخزد و مي رود.
براي حجت تنها ميتوانم بنويسم که زيبا بود و زيبا مرد . وقتي به او مي انديشم بياد شعري از مهدي حميدي شيرازي مي افتم
مرگ قو
از دکتر حميدي شيرازي
شنيدم که چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجي
رود گوشه اي دور وتنها بميرد
درآن گوشه چندا ن غزل خواند آنشب
که خود درميان غزل ها بميرد
گروهي برآنند کين مرغ زيبا
کجا عاشقي کرد آنجا بميرد
من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد
چو روزي ازآغوش دريا برآمد
شبي هم درآغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي آغوش واکن
که ميخواهد اين قوي ، زيبا بميرد

نظر شما چيست ؟  

_____________________________________________________________