حجت زمانی اعدام شد...
شيوا نظرآهاری
اين خبر را شنيده بودم ، اما هنوز کور سوي اميدی در دل من و دوستانم بود.. شايد کسی نداند که در آن روز.. سه شنبه ي هفته ي قبل را ميگويم که برای اولين بار اين خبر ابعاد جدی تری به خود گرفت.. وقتی از پشت خطوط تلفن شنيدم حجت را اعدام کردند.. چه حالی داشتم، نميدانم کلمات يارای آن را خواهند داشت که بتوانند شرايط و حال ما را در آن لحظه توصيف کنند، نميدانم اگر توصيف کنم کار درستی کرده ام ، يا نه، شايد با توصيف، احساسم مشخص نشود... و حجت را ...

تنها چيزی که ميتوانم بگويم،... اينکه داغون شدم.. و گريه کردم در حالی که هر لحظه بيم آن را داشتم که مدير عامل شرکت از در وارد شود و اشکهايم را ببيند، بی مهابا گريه کردم و ناليدم.. حتی دست و دلم به انتشار خبر هم نمی رفت.. فقط منتظر بودم ، دلم گواهی نميداد که حجت رفته باشد.. چطور ممکن است بعد از ۴ سال درست در اين شرايط حجت را به بالای چوخه اعدام ببرند... چطور توانستند در چشمان معصوم اين مرد نگاه کنند و صندلی را از زير پايش هل بدهند.. چطور توانستند...

در اين مدت اما هر روز منتظر بودم تا يک نفر از جايی بيايد و خبر را تکذيب کند، با دستهای خودم در اطلاعيه ها بارها نامش را آورده بودم.. از اوگفته بودم، هر جا که صحبتی داشتم...

اما نمی گويم که رفتن مردی که هرگز نمی شناختمش چه آتشی به جانم زد.. حس نفرت از وجودم زبانه ميکشيد.. دلم ميخواست داد ميزدم.. فرياد.. چه کسی صدای من را می شنيد.. در آن چهار ديواری بسته که من بودم و يک کامپيوتر و در و ديوارهايی که سکوتشان آزارم ميداد..

ز آن روز هر شب برای حجتمان شمعی در گوشه ی اتاقم روشن کردم و گاه گريستم، برای او و شايد برای همه و خودمان ....

آه که چه کشيديم در اين هفت روز لعنتی....

چشم دوخته بودم به دهان يک مسئول تا يک کلام بگويد " آره " يا "نه" اما کسی نگفت تا امروز....

که لباس مشکی ام را از کمد در آوردم و برای تمام حجت های سرزمينم به تن کردم...

نمی دانم آيا کسی هست که از خواندن آنچه بر حجت در لحظات پايانی گذشت، اشک بر ديده ننشاند؟ ؛ که اگر هست، من از او بيزارم..

و چه استوار ايستاد حجت، "ميتوانست او اگر ميخواست" که به جای طناب دار، گرمی جمع خانواده را پذيرا باشد.. اما بر سر آرمانش ايستاد... بر سر آزادیخواهيش... تا آخرين نفس...

و روز سه شنبه ۱۸ بهمن ماه در حالی به ساير کشته شدگان راه آزادی پيوست، که ماه محرم بود و يک روز قبل از تاسوعا.. و چه راحت رژيم اسلاميمان تمامی بايدهايش را زير پا گذاشت و اعتقاداتش را لگد مال کرد.... در ماه محرم..کشتن يک انسان ... نميدانم، ديگر دستانم ياريم نميکنند .. بگذاريد تا صبح برای حجت عزاداری کنيم، شايد دلهايمان از نبودنش کمی آرام گيرد...

حجت ، آرام بخواب که شهيد راه آزادی شدن شايسته ی نام تو بود...

نظر شما چيست ؟  

_____________________________________________________________