حجت، حجت ما مصطفي نادري اين روزها ساعتهاي زيادي را به ياد او ميافتم. بهياد حجت كه حجت ما بود. چشمهايم را ميبندم و سعي ميكنم با سفر بهخاطرات چند سال پيش خودم، وضعيت حجت را مجسم كنم. سالهاي زندان براي آدمي مثل من فراموش ناشدني است. زندان هم كه ميگويم در تماميتش است. از شكنجه و شكنجهگرش تا ديوارها و اتاقهايش و تا زندانيانش. و بعد حوادثي كه برآن رفته است و بسياري هنوز ناگفته مانده و حتي ما كه خود در بطن بسياري از آنها بودهايم بيخبريم. جايي خواندم كه كسي نوشته بود حتي بعد از سقوط آخوندها هم خيلي از جنايتها مشخص نخواهد شد. و به نظرم درست است. اما هرچيزي مخفي بماند يا علني شود يك چيز از بين نخواهد رفت. شهيدان والامقاميكه در سياهترين روزهاي تاريخ يك ملت در چنگال گرگها و كفتاران تكه پاره شدند اما پيمان وفاداريشان را فراموش نكردند و ننگ تسليم به دشمن را نه به خودشان و نه به سازمان و نه به مردمشان نپذيرفتند. در اين ميان مجاهدان والامقاميكه در سال 1367 در جريان قتل عام 30هزار زنداني سياسي سر به دار شدند جايگاه خاصي دارند. قصد من در اينجا شرح فداكاري آنها نيست بلكه ميخواستم با تأكيد بردلاوري تاريخي آنان روي يك نكته ديگر انگشت بگذارم. آن موقع ما تعداد زيادي زنداني بوديم كه از يكديگر ميآموختيم و روحيه ميگرفتيم و در سختيها و شدايد ياور هم بوديم. ارتش آزاديبخشي هم بود كه در اوج قدرت و توانايي سختترين ضربهها را به دشمن ميزد و دشمن ضدبشري در حضيض درماندگي و ضعف بود. آن چنان كه خميني با همه جبروت و نخوت فرعونيش مجبور شد جام زهر را سر بكشد. ما در زندان در جريان اخبار مقاومت بوديم و ميدانستيم كه در شرايط بسيار حساسي قرار داريم. وقتي هم به دار آويختنها شروع شد تقريباً تمام بچهها و از جمله تمام مجاهداني كه اعدام شدند بر اين باور بودند كه رژيم ضربه سختي خورده و حالا دارد از ما انتقام ميگيرد. بچهها خود را با ارتش آزاديبخش كوك ميكردند و با همان تهاجم در دادگاهها ميايستادند و دفاع ميكردند. يادم ميآيد كه مهدي وثوقيان در آن به اصطلاح دادگاه چند دقيقهيي حكم اعدام خودش و بچهها را شنيده بود با شيردلي فرياد زده بود تا كي ميخواهيد اعدام كنيد؟ جمع كنيد اين مسخره بازيها را! و هزاران مهدي ديگر. در كنار اين چيز ديگري به يادم ميآيد. از سال62 به بعد، رژيم يك تاكتيك شناخته شده داشت. براي شكنجه روحي و در هم شكستن بسياري از كساني كه حكم اعدام داشتند آنها را زير حكم نگه ميداشت. چيزي كه براي بسياري تا 5-6 سال هم ادامه مييافت. من خودم با خيلي از اين بچهها برخورد داشتم. آنها همه روحيه بالا داشتند. يكبار از يكي از آنها وضعيتش را پرسيدم و خيلي ساده به من جواب داد «من بود و نبود خودم را با بود و نبود سازمان ميسنجم, پس هر چقدر كه ميخواهند مرا زير اعدام نگه دارند». شكنجهگري در يك بازجويي به يكي ديگر از اين افراد گفته بود: تو الان بين دو دنياي مرگ و زندگي هستي در طول روز در كدام يك آنان به سر ميبري؟ در اينجا يا در دنياي بعد از مرگ؟ و او پاسخ داده بود من نميميرم و تا ابد زنده ميمانم و بعد هم خنديده بود. شكنجهگر ديوانهوار به جانش افتاد و چنان با مشت كوبيدش كه وقتي به بند برگشت دندانهايش شكسته بود. حالا حجت، ما اعدام شده است و من دارم درباره او فكر ميكنم. در حالي كه همة اين قهرماناني كه اشاره كردم از جلو چشمانم رژه ميروند. عظمت كار حجت وقتي روشنتر ميشود كه همه اين قهرمانان را با شرايطي كه در آن قرار داشتند در برابر حجت و شرايط زندان و دوران حبس او در نظر بگيريم. شرايط الان كاملاً متفاوت از آن دوران است. ما در اين سه ساله شاهد تحولات بسيار زيادي در عرصه سياسي و بينالمللي بودهايم. وضعيت جديد عراق و بالطبع آن اشرف و بعد قضاياي 17ژوئن سه سال پيش. و بعد سختتر شدن شرايط مبارزه و عهدشكني رفيقان نيمه راه و بعد سنگ را بستن و سگ را رها كردن. من به تجربه خودم و ساير برادرانم در سالهاي زندان ترديد ندارم كه رژيم با ترسيم يك تابلو كاملاً سياه و بيآينده و بزرگ كردن خبرها و راست و دروغ بافتنهاي بسيار، هرچه توانسته با حجت كرده است. شك ندارم كه تعدادي از همين بريدهها را بر سر او بردهاند و هزار و يك روضه تمام شدن سازمان و بي ثمر بودن مبارزه را خواندهاند. همه اينها را اضافه كنيد به شكنجهها و فشارهاي روحي ديگر و از همه مهمتر دور بودن از سازمان. و راستي من برخود ميلرزم كه اين شرايط را احساس ميكنم و از خود ميپرسم حجت چه داشت كه با همه اين فتنهها نلرزيد و نه تنها نلرزيد كه ايستاد. سرفراز و شايسته و پايدار. يك جنگ تمام عيار لحظه به لحظه تا آخرين قطره خون و احساس و عاطفه. يك پاكبازي فراموش ناشدني در سطحي بسا بالاتر از همه قهرمانيهاي قهرمانان گذشته. طرحي نو از انسان مجاهد پيشتاز و راهگشا و خلاق. بحث فقط شكنجه و اعدام نيست كه سازمان سرمايه 120هزار نفرهاش را دارد. به نظر من او چيزي در دست داشت از جنس بنيانگذاران و مسعود و خواهر مريم و شوراي رهبري سازمان. همان امانت خدا به انسان است. همان انرژي لايزال آزاد شده انسان كه در اثر انفجار انقلاب نصيب آدميميشود... و رسد آدميبه جايي كه به جز خدا نبيند...و اين همان تاريخ سازمان است. تاريخي كه با حنيف آغاز شد و به مسعود رسيد و خواهر مريم و بعد در نسل صدهزاران شكفته شده است. در شوراي رهبري مجاهدين و در برادراني گردنفراز و سرشار از غرور انقلابشان. مجاهداني كه سختترين دورانها را تاب آوردهاند بي آن كه خم به ابرو آورند و صخرههايي استوار كه زيباترين غزلهاي رهايي را در ترانههاي خود ميخوانند و در دنيايي كه رسم «جفا» براي ديگران افتخار شده است عليه ابتذال و مسخ شدگي قامت افراشتهاند. و حجت كه سلام بر او باد يكي از شاخصهاي اين نسل است. حجت، حجت را بر همة ما تمام كرد زيرا كه شك ندارم در تمام لحظاتش، در خواب و در بيداري، در جنگ و تهاجم بود. با توجه به تمام تجارب دوران زندانم ترديد ندارم كه او در تمام اين مدت حتي يك لحظة «نه جنگ» نداشته است و به همين دليل است كه مجاهدين را سربلند و خيل بريدگان و عافيت جويان را خوار و ناچيز و رژيم ددمنش را بور كرد. و هرچند كه ما برادري از خودمان را از دست داديم ولي رژيم هم بهاي بسيار گزافي پرداخت. كرد و تمام رشتههاي خودش در اين بهخصوص سه سال اخير مبني بر تعطيلي اعدام و شكنجه و روي خوش نشان دادن به رزمندگان ”سابق“ را پنبه كرد. در خارج كشور هم به قدري رسوا شد كه مجبور شد كارمند بدنام خود را به صحنه بياورد و علناً بنويسد: «حجت زماني يك تروريست بود». «كريم زن كش» كه سوگند خورده است به خاطر مشتي «دلار كثيف» گوي سبقت را از همه شكنجه گران اوين بربايد در اين باره نوشته است: «حجت سياووش نبود؛ همچون قو زيبا هم نبود؛ حجت نسل ما براي آيندگان هم نبود؛ قهرمان ايستادگي هم نبود. ... حجت يک تروريست بود » و من حالا چشمهايم را باز ميكنم. از جا برميخيزم و لبخند حجت را نقش بسته بر پهناي آسماني آبي ميبينم و با تمام وجودم احساس ميكنم برخيها با شهادتشان جاودانه ميشوند اما مجاهدين اين دوران با عبور سرفرازانه از گردنههاي صعب جاودانه خواهند شد. سلام بر حجت كه به ما آموخت: «چه باشيم و چه نباشيم، به شرط پايداري، جاودانهاي لينک ثابت
_____________________________________________________________
|
|