_____________________________________________________________ حجت زمانی اعدام شد... شيوا نظرآهاری وبلاگ: زنده باد آزادی اين خبر را شنيده بودم ، اما هنوز کور سوي اميدی در دل من و دوستانم بود.. شايد کسی نداند که در آن روز.. سه شنبه ي هفته ي قبل را ميگويم که برای اولين بار اين خبر ابعاد جدی تری به خود گرفت.. وقتی از پشت خطوط تلفن شنيدم حجت را اعدام کردند.. چه حالی داشتم، نميدانم کلمات يارای آن را خواهند داشت که بتوانند شرايط و حال ما را در آن لحظه توصيف کنند، نميدانم اگر توصيف کنم کار درستی کرده ام ، يا نه، شايد با توصيف، احساسم مشخص نشود... و حجت را ... تنها چيزی که ميتوانم بگويم،... اينکه داغون شدم.. و گريه کردم در حالی که هر لحظه بيم آن را داشتم که مدير عامل شرکت از در وارد شود و اشکهايم را ببيند، بی مهابا گريه کردم و ناليدم.. حتی دست و دلم به انتشار خبر هم نمی رفت.. فقط منتظر بودم ، دلم گواهی نميداد که حجت رفته باشد.. چطور ممکن است بعد از ۴ سال درست در اين شرايط حجت را به بالای چوخه اعدام ببرند... چطور توانستند در چشمان معصوم اين مرد نگاه کنند و صندلی را از زير پايش هل بدهند.. چطور توانستند... در اين مدت اما هر روز منتظر بودم تا يک نفر از جايی بيايد و خبر را تکذيب کند، با دستهای خودم در اطلاعيه ها بارها نامش را آورده بودم.. از اوگفته بودم، هر جا که صحبتی داشتم... اما نمی گويم که رفتن مردی که هرگز نمی شناختمش چه آتشی به جانم زد.. حس نفرت از وجودم زبانه ميکشيد.. دلم ميخواست داد ميزدم.. فرياد.. چه کسی صدای من را می شنيد.. در آن چهار ديواری بسته که من بودم و يک کامپيوتر و در و ديوارهايی که سکوتشان آزارم ميداد.. ز آن روز هر شب برای حجتمان شمعی در گوشه ی اتاقم روشن کردم و گاه گريستم، برای او و شايد برای همه و خودمان .... آه که چه کشيديم در اين هفت روز لعنتی.... چشم دوخته بودم به دهان يک مسئول تا يک کلام بگويد " آره " يا "نه" اما کسی نگفت تا امروز.... که لباس مشکی ام را از کمد در آوردم و برای تمام حجت های سرزمينم به تن کردم... نمی دانم آيا کسی هست که از خواندن آنچه بر حجت در لحظات پايانی گذشت، اشک بر ديده ننشاند؟ ؛ که اگر هست، من از او بيزارم.. و چه استوار ايستاد حجت، "ميتوانست او اگر ميخواست" که به جای طناب دار، گرمی جمع خانواده را پذيرا باشد.. اما بر سر آرمانش ايستاد... بر سر آزادیخواهيش... تا آخرين نفس... و روز سه شنبه ۱۸ بهمن ماه در حالی به ساير کشته شدگان راه آزادی پيوست، که ماه محرم بود و يک روز قبل از تاسوعا.. و چه راحت رژيم اسلاميمان تمامی بايدهايش را زير پا گذاشت و اعتقاداتش را لگد مال کرد.... در ماه محرم..کشتن يک انسان ... نميدانم، ديگر دستانم ياريم نميکنند .. بگذاريد تا صبح برای حجت عزاداری کنيم، شايد دلهايمان از نبودنش کمی آرام گيرد... حجت ، آرام بخواب که شهيد راه آزادی شدن شايسته ی نام تو بود... لينک ثابت «حجتِ» زمان، بر پايان رژيم! مهدی رضوی دوشنبه، ۱۵ اسفند، ۱۳۸۴ تندری ديگر از خشم خروشان خلقی در زنجير، در آسمان کشورمان درخشيد و پرصلابت در جنگل ستارهها فرود آمد. چه خروشی و چه برقی که چشمها را يکسره خيره کرد و مکر مکاران را در همه چهرههای آن سوزانده و کِيد انجمنهای «نجات»شان را به «محبس» و تنگنای يأس آنان تبديل کرده است. آری او «حجت زمانی» بود که به حجت زمان خود بدل گشت. از همان حجتهايی که هيچگاه زمانه خالی از آنها نبوده است. در مورد حجت قهرمان اين شهيد سرفراز مقاومت، گفتهها و نوشتههای بسيار و نيز نمودهای قابلتأملی مشاهده شده است. يکی از اين پديدهها که در نوع خود بينظير بوده و در واقع حاصل مقاومت جانانه و خون پاک اين شهيد بزرگوار میباشد، برگزاری مراسم بزرگداشت علنی و رسمی او در زندان و در بين همبندان او بوده است. آنهم با دادن گزارشی مبسوط و علنی به رسانهها! اين موضوع، نه تنها شکست جلادان حاکم را در ارعاب و کشتن روحيه مقاومت، چه در زندان و چه در جامعه میرساند، بلکه شکست تمامعيار رژيم در تمام اقدامات سرکوبگرانه مستمرش را در طول ربع قرن جنايت، هرچه بيشتر آشکار میکند. بديهی است اين نمیتوانست وجود داشته باشد مگر به يُمن مقاومتی سازمانيافته و سراسری، گرچه در مقاطعی نمود ظاهری آشکاری هم نداشته است. سنت بزرگداشت شهدای خلق در جامعه و تاريخ ما نقش انکارناپذيری در تداوم انقلاب و روحيه مقاومت عمومی و ضديت با ظلم داشته است. و به همين دليل هميشه از طرف ديکتاتوران و جلادان تا «جايی که توانستهاند» از آن جلوگيری شده است. نمونههای تاريخی فراوانند، اما بهتر است در اين مورد نگاهی به تاريخ جاری و پررنج و خون ميهن خود بيندازيم: از فردای سی خرداد که موج خون ايران را فراگرفت. جلادان عمامه بهسر با شقاوتی بینظير با کوچکترين مورد، حتی خواندن نشريه مجاهدين خلق يا کمک مالی به آنان قبل از سی خرداد (فاز سياسی)، هرشب دهها و صدها نفر را به جوخههای اعدام میسپردند و با شدت بيشتری مراقب بودند که هيچگونه مراسمی برای اين کبوتران خونين بال گرفته نشود. اما خلق قهرمان ما هيچگاه مرعوب رژيم نشده و به اين خواست تن نداد. مراسم شهدای خود را در خانهها اگر چه با جمعيت اندک برگزار میکردند. اکثر کسانی که آنروزها در داخل کشور بوده و حتي دستی از دور بر آتش داشتند، بارها با شرکت خود در چنين مراسمی شاهد و ناظر اين موضوع بودهاند. اما رژيم هم بيکار نبود و تا «جايی که میتوانست» از چنين تجمعهايي جلوگيری میکرد. چه بسيار دستگيری و ضرب و شتم که در چنين مواردی به خانوادهها تحميل گرديد. دستگيريهايی که به شکنجه و حتی اعدام هم منتهی میشد. بگذاريد نمونه مشخصی را با هم باز خوانی کنيم. خاطرهيی از مادر معاونی:اواخر شهريور62، تهران: مراسم سالگرد يكي از شهداي مجاهدين خلق بهنام محمد محمدي كه بهصورت ساده و خانوادگي و غيرعلنی در منزل برگزار شده بود، مورد حمله پاسداران ظلم و جنايت رژيم قرار گرفته و همة افراد و حتي بچهها و پيرها را سوار بر اتوبوسها كرده و با چشمبند به اوين ميبرند، و در حضور سرجلاد لاجوردي، با قنداق تفنگ و مشت و لگد به جان آنان ميافتند. لاجوردي ملعونهم براي عقبنيفتادن از قافله با تسبيح درشت خود بر سر و صورت تك تك مادران ميزد و با فحشهاي بسيار ركيك آنها را ميآزرد. چند نفر از مادران كه به اين عمل اعتراض كردند را به زيرزمين برده و مفصلتر ميزنند (ازجمله مادر معاوني). اين عمل تا نزديكي صبح ادامه داشته و سپس آنها را با چشمبند سوار اتوبوس كرده و تك تك در نقاط مختلف رها ميكنند. البته چند نفر را هم نگه داشتند ازجمله مليحه معاوني، كه او ديگر هرگز به خانه برنگشت. چند ماه بعد كه به او اجازة ملاقات دادند، بر اثر شدت شكنجه توان حركت نداشت و آنچنان فرسوده شده بود كه فرزندانش هم به خوبي قادر به شناخت او نبودند و چندي بعد با تداوم شكنجه آخرين رمقهاي حياتش را هم گرفتند و ستارهيی ديگر بر آسمان پرفروغ شهيدان آزادی و سند ديگري بر اسناد بيشمار جنايات مافوق تصور اين سفاكان خونآشام افزوده گشت. آری آنروزها جان مردم اينچنين ملعبه دجالان خونآشام بود. رژيمی اينگونه سفاک که برای بقای خود «تا جايیکه توانست» کشت و نابود کرد، و از برگزاری مراسم برای شهيدان جلوگيری کرد، که ديگر «نمیتواند»، ديگر حنايش رنگی ندارد، و «زمان»، «حجت»اش را عليه او میراند. مگر نه اينكه تمام جباران برای به تسليمکشاندن مردم میکشند؟ مگر نه اينكه هدف آنان ايجاد آنچنان رعبی است که در سايه آن بتوانند به غارت خلق بپردازند؟ اما ديديم و ديدند که با ريختن خون پاک حجت نه تنها اين رعب ايجاد نشد، بلکه حتی اسيران اين خلق با شجاعتی افزون، برای حجت مراسم بزرگداشت و يادبود در زندان برگزار کردند، کاری که ديديم قبلها در خانهها هم به راحتی ميسر نبود. اين يعنی بنبست کامل سرکوب و عربدهجويی رژيم. اين يعنی بیفايدهبودن رئيسجمهور تيرخلاصزن و تمام خطونشان کشيدنهای آنان. و اين يعنی به انتها رسيدن عمر ننگين سرکوب، و «حجت» و دليل «ديگر نتوانستن» رژيم. لينک ثابت آه اگر آزادی سرودی می خواند كوچك از گلوگاه يكی پرنده به ياد گوهر بی بديل، حجت زمانی قهرمان شرف و پايداری زهره اسدی مجاهد ۷۸۹ دوشنبه، ۸ اسفند، ۱۳۸۴ آه اگر آزادي سرودي ميخواند كوچك همچون گلوگاه پرندهيي هيچ كجا ديواري فروريخته بر [جاي نميماند ساليان بسيار نميبايست دريافتن را كه هر ويرانه نشاني از غياب انسانيست كه حضور انسان آبادانيست همچون زخمي همه عمر خونابه چكنده همچون زخمي همه عمر به دردي خشك تپنده به نعرهيي چشم بر جهان گشوده به نفرتي از خود شونده غياب بزرگ چنين بود سرگذشت بيراهي چنين بود آه اگر آزادي سرودي ميخواند كوچك كوچكتر حتي از گلوگاه يكي پرنده شاملو حجت سلام ـ سحرگاه امروز به يادت يك صبحگاه جمعي داشتيم. بعد هم مراسم يادبودي در قطعة مرواريد شهر اشرف. جايت خالي بود؟ نه نبود. پرندهيي از جلوي صفوف ما پرواز كرد و رفت شايد كه خودت بودي. چشمان ما تا دوردست دنبالش كرد و با تو وداعي كرديم موقت تا ديداري نزديك. نميداني اين چهار سال كه نبودي، هميشه در ميانمان بودي، حتماً كه ميداني. حتماً كه ميدانستي كه توانستي در آنجا، در آن سياهچال و به دور از سرچشمهات، آنهمه مقاومت كني. حجت سلامت كرديم و از تو خوانديم: مجاهد ز خود بيخبر شو وجودي دگر شو، ز جان شعلهور شو به ايمان خود. خوشا به حالت كه در آستانه عاشوراي حسيني و عاشوراي مجاهدين، به نداي هيهات مناالذله مهر تأييدي دوباره زدي. گوهر بيبديلي بودي كه با افراشتن قامت استوارت بر بالاي چوبه دار و بدون «هيچگونه اعتراضي»، پرچم شرف و حقانيت مقاومت و آزادي را در قبيله آزادگان ميهن دوباره بالا بردي و امروز ما دوباره در شهر اشرف به آن سلامي دوباره داديم و با تو و آرمانهايت تجديد پيمان كرديم. اي شقايق نوشكفته ميهن، وقتي شنيديم چند روز قبل از رژه باشكوه ارتش آزادي، پروازت را آغاز كردي گفتيم كه دلتنگي ياران را تاب نياورده و خودش را براي شركت در رژه رسانده است. در رژه هم جايت خالي نبود. پر بود پُر پُر. و مگر ميشود جاي گوهر بيبديل مسعود و مريم خالي باشد؟ در هماره تاريخ اين سازمان، هر سروي كه بر قامت پرچم ايران خونفشاند، سروقامت ديگري بهجايش شكفت و استوار قد برافراشت. اي سرستون گروهان آزادي، با خودت بوي وطن را آوردي. برايت مويه نكرديم، گلهاي رازقي را بدرقة راهت كرديم چرا كه گفته بوديم خروسخوان آزادي ميهن را سردادن تنها از عاشقي از سلاله «اشرف» بايسته است. خوشخبر باشي حجت جان. سحرگاه امروز، وضويمان را با نيت تجديد عهد با آرمانهايت گرفتيم و دوباره سرود آزادي سر داديم. اي رهگشاي قدوم ياران. رزمآوران خورشيد در اشرف، خبر صلابت و استواريت را در قلبشان با گلخند غرور آميختند و با تبسمي بر لبانشان پيروزي غرور مجاهد را سور گرفتند. جايت خالي نيست. نه! پر است. پُرِ پُرِ پُر همانطور كه خودت اراده كرده بودي. لينک ثابت اسمها از آسمان فرود میآينـد سنابرق زاهدی دوشنبه، ۱۵ اسفند، ۱۳۸۴ مدتي بود ميخواستم در مورد شهيد حجت زماني بنويسم. تا امروز كه مقاله زيباي برادرم نادر رفيعي نژاد را در نشريه مجاهد (شماره 789) خواندم. نادر درمعرفي حجت مقاله بسيار موفقي نوشته و خوب توانسته است حجت و رمز و راز شهادت او را بيان كند. توصيه من به همه اين است كه اين مقاله را بخوانند. نادر توان نويسندگي خود را بهخوبي بهكار گرفته است تا مفاهيمي را بيان كند كه معمولاً انسانها حس ميكنند اما بيان آنها برايشان دشوار است. اما آنچه در اين مقاله مرا بهخود كشيد جملهيي بود كه بهخوبي احساس كنوني مجاهدين را توصيف ميكرد. نادر نوشته بود «من اينجا سالهاست كه در حسرت روز حسيني خويش بيتابم». بله اين وضعيت مجاهدين در شرايط كنوني است. فكر ميكنم شرايطي كه ما در آن بهسر ميبريم با برهه زماني زندگي دشوار و جانگزاي روزگار امام حسن قابل مقايسه وتشبيه است. اين مقايسه وقتي در ذهن وانديشهام نشست كه يك سخنراني معلم اين نسل، مسعود را كه در سال 1370 ايراد كرده بود ديدم. اين سخنراني كه شرح زمينههاي تاريخي و شرايطي است كه امام مظلوم ما امام حسن در آن ميزيسته و مجبور بوده است جنبش نوپاي انقلابي را در گردبادهاي توطئه و نامردميها وعهد شكستنها وخيانتها و... حفظ كند. كاري كه صد بار از جنگ رودررو سهمگينتر و عظيمتر است. در يك سو دشمن (معاويه) جرار، ضد مردمي، خونريز، توطئهگر ودسيسهچين، هم داعيه اسلام پناهي دارد و عملاً خليفه جهان اسلام است و عليه امپراتوري روم به جنگ برميخيزد وهم در داخل از حمايت بسياري از بهاصطلاح «صحابه» كه از ترس جان يا به طمع مال به سمت او رفتهاند برخوردار است. دشمن آنقدر توطئهگر و قهار است كه سالهاست عليه فرمانده و رئيس قبلي دولت اسلام يعني حضرت علي به جعل دهها هزار حديث ميپردازد و در روزگار جهل و بسته آن روز كار به جايي ميرسد كه وقتي مردم ميشنوند كه علي در مسجد كشته شده است برخي ميپرسند علي در مسجد چهكار ميكرده است! از سوي ديگر امام با بهاصطلاح ياراني ضعيفالنفس و عهدشكن روبهروست كه بهسادگي به ورطه خيانت ميغلتند و اردوگاه دوست را رها ميكنند و به دشمن ميپيوندند. شرايط آنچنان نفسگير است كه مجاهدين آن روزگار حتي نميتوانستند با جهاد وشهادت ومبارزه خود نيز راه باز كنند. يعني زمانه آنقدر تيره ودشوار وپيچيده است كه حتي امكان شهادت براي پيشبرد آرمان نيز از مجاهدين دريغ شده است. در روزگاري كه ما بهسر ميبريم نيز شرايط بسيار مشابه است. نظام قهاري كه آخوند فاسد، توطئهگر و جنايتكاري به اسم خامنهاي سرسلسله آن را در دست دارد تمام زمين وزمان را عليه مقاومت ما و عليه مجاهدين تنگ كرده است. بهراستي كه شرايط دوراني كه ما در آن بهسر ميبريم، صدها بار از شرايط زمان خود خميني پيچيدهتر ودشوارتر است. خميني بيدريغ از مجاهدين خون ميريخت و قتل.عام ميكرد. در دهه شصت وتا زمان مرگ خميني دهها هزار تن از مجاهدين به شهادت رسيدند. و اساساًكاركرد اصلي خميني همان قهر عريان وسركوب مطلق بود. اما خامنهاي توطئه بهمراتب پيچيدهتري را عليه مقاومت ما تدارك ديد. او با استفاده از شرايط منطقهيي و بينالمللي كه خود ورژيمش در ايجاد آن نقش جدي داشتند، با تمام قوا كوشيده است همه جهان را بر ما ومقاومت ما تنگ وتيره وتار نمايد. بهطوريكه، همچنان كه نادر هم در مقالهاش نوشته است، حتي شهادت براي پيشبرد آرمان نيز از مجاهدين دريغ گردد. و بيترديد اين شرايط پيچيدهترين وسختترين شرايطي است كه يك مجاهد راه خدا و خلق ممكن است با آن مواجه شود. در اين شرايط است كه شاهديم بسياري از عهدشكنان و سست عنصران جامه افتخار رزم ومجاهدت را از تن بهدر ميآورند و رداي خيانت و پابوسي دژخيم وجلاد را بر تن ميكنند. افرادي كه حتي برخي از آنها سالها نان و نمك اين مقاومت و اين راه را خورده بودند ولي همچون ابراهيم خدابنده مسحور سحر و دسيسه چيني خامنهاي ميشوند و با تمام هيكل در لجنزار خيانت فرو ميروند و مدعي ميگردند كه در زندانهاي ايران هيچ گزندي به آنان نرسيده است و همه آنچه مجاهدين در اين زمينه گفتهاند «تبليغات» بوده است! اينك اما همه مردم ايران و همه جهان در سيماي تابناك حجت بطلان اين ياوهها را شهادت ميدهند و حجت نشان ميدهد كه همه اين لاطائلات چيزي جز پيش پرداخت به ولي فقيه براي تن بهدر بردن و چند صباح ادامه زندگي حيواني سراسر ننگ وعار بيش نيست. بله حجت شهادت داد واثبات كرد كه مجاهدين نسل حنيف تا مژگان را سر سازگاري با اين جنايتكاران نيست. او بهراستي حجت زمانه خود شد و در اين زمانه عسرت سياسي چهره همه خيانتكاران را با هم دريد. به اين ترتيب است كه حجت زماني «حجت» زمانه ما ميشود. پس دركلام معروف حقيقت و حكمتي عميق نهفته است كه « الاسماء تنزل من السماء» (اسمها از آسمان فرود ميآيند). لينک ثابت درنگی در ژرفا و جايگاه شهادت حجت زمانی عليرضا خالو كاكايی (طارق) دوشنبه، ۱۵ اسفند، ۱۳۸۴ «اگر ميگويي، بگو آن دلاور در قتلگاه آخرين تير عدالت را آيا چگونه؟ با نفسهاي آخر خود بر آخرين ماشههاي فردا گذاشت، غران آنگاه که مذبوحانه بر قامت عزيز او خيمه گذارد آنگاه که مرگ در هيأتي ناگزير بيم هولآور جلاد را پايان داد اگر ميگويي آن نام دلاور را… آن دستهاي قادر عشق را…»(۱) پس از تحمل چهارسال و اندي حبس همراه با طاقتشکنترين شکنجهها و موهنترين رذالتها، حتي همبندشدن با زندانيان عادي خطرناک، سرانجام، مجاهد خلق حجت زماني، «دندان کينه برجگر خسته بست و رفت». چه شهادت مبارکي، آن هم درست در روزهاي بهنيزه برشدن سر آموزگار جادوان آزادي، امام حسين. جرم او چيزي نبود، جز پايبندي بهشعار عزتمندي که در متن پرچم گلگونة هماره در اهتزاز پيکار نوشته شده است: «هيهات مناالذله». در نوشتة موجز و پر معني او در پاي حکم اعدام خود، بسا حرفهاي ناگفته، نهفته است: «به حکم صادره هيچگونه اعتراضي ندارم». اين همة اعتراض است. اين جمله چقدر مشابه جملهيي است که خسرو گلسرخي در بيدادگاه شاه برزبان راند: «من براي جانم چانه نميزنم». چهاربار حکم اعدام براي يک مجاهد در بند، آن روي سکة مقاومت جانانهيي است که تلاش كردند در پشت ديوارهاي قطور بتوني گوهردشت، خفهاش کنند. اما آن صدا ديوارها را شکافت. اين آخوندها و جلادان نقابدار بيمزده از انتقام خلق نبودند که طناب را بر گردن يک مجاهد مقاوم انداختند، اين قهرمان ما بود که با مقاومت خيرهکنندهاش، عرصه را بر دژخيمان تنگ کرد. او خودـ بارها با اعتصاب غذاي شجاعانهاش ـ فرمان مرگ شرافتمندانة خود را صادر کرد؛ تا همچنان اين قانون طلايي را حفظ کند که زنداني سياسي در اسارت جلادان يک حرف بيش ندارد: نه! تصوير شکوفان حجت، در پيراهن سپيد، با آن چهرة پرصلابت جوان، يادآور سيماي برادرش، پهلوان خزئل زماني و بيانگر شادابي مجاهدي است که پيوسته مرگ را به سخره ميگيرد و زندگي را فرياد ميزند. چشمان سوزان و پراشتياق او، گويي باز با نسيم كوهها و دشتهاي «هفتچشمه» زمزمه ميکند: «فريادها اين بار شليک خواهد گشت دهکدههاي بينام نامهاي عاصي ما را پاس خواهند داد مگو بمانيم اين دستهامان را بنگر ما همانيم همان رسولان عريان رنج ما فتح ميکنيم باغهاي بزرگ بشارت را با آيين گوشت و گلوله و مرگ با خون و خنجر خفته در خونمان» (۲) حجت از زندانيان مقاومي بود که با ترسيم خط سرخ مقاومت در زندان، هويت زنداني سياسي را در برابر جلاد، مهر کرد. همچنين او از پيشتازان اعتصاب غذا و رساندن صداي زندانيان بهخارج زندان و مراجع بينالمللي بود.كاري که در زندانهاي اين رژيم خرق عادت است. شنيدم پس از تشکيل انجمن «نجات رژيم» اغلب خانوادهها، ازجمله خانوادة حجت را براي درهمشکستن زندانيان به زندان ميبرد. همانطور با گسيلداشتن اجباري خانوادهها بهاشرف با فريبکاريها و تمهيدات مختلف همراه يعني سوءاستفاده از عواطف خانوادهها و فشار روي آنان براي بهانفعالکشاندن فرزندان مقاومشان. حجت قهرمان با ديدن اين دامچاله آخوندساخته و طعمهپرداخته، سخت برميآشوبد، بر سر مزدوران داد ميکشد و ميگويد: «اگر همين امروز مرا آزاد کنيد، پيش مجاهدين ميروم، مرا به زندان برگردانيد، فکر نکنيد که از اعدام ميترسم». بعد به خانواده خود دلداري ميدهد و ميگويد که «نگران من نباشيد، من تصميمم را گرفتهام» همين شجاعت دشمنشکن باعث ميشود که شکنجهگران کينه او را بهدل بگيرند و در يک محاكمه فرمايشي به 4بار اعدام محکومش کنند، پشتسرگذاشتن دوران پرابتلاي ديگر يعني «پايداري پرشکوه براي پيروزي» ميگويند، چشمهيي ديگر از شاهکارهاي قهرمان هفتچشمه است. در اين دوران دشمن با تمام ظرفيتهاي اهريمنياش ميکوشيد خط بريدگي را ترويج کند و مجاهدين را خلع سلاحشده، منزوي، بيسازمان و سامان، تمام کرده و بيآينده وانمود کند. اما در اين شرايط، باز هم حجت مانند مجاهدان اشرف سرفراز ماند. آنهم درحالي که در شرايط زندان، تيغة عريان سرکوب روي گردن هر زنداني قرار دارد و اطلاعات مکفي و درست هم به زندانيان نميرسد. چنين پايمردي، وفاداري و سينهسپرکردن در برابر دژخيم، بهراستي درجة بالايي از مجاهدت و يگانگي و نيز بذل همهچيز در راه خدا و خلق را ميطلبد. در يککلام، خون حجت، خون پيشتاز و بنبست شکني است که راه ديگر زندانيان را خواهد گشود و تشبثات رژيم را بر سر خودش خراب خواهد کرد. بهيقين، اين خون پربرکت، بال درخواهد آورد، تکثير خواهد شد، جوانان را بهشجاعت مسلح خواهد کرد. قلبهاي بيشتري را به مجاهدين پيوند خواهد زد و مقاومت را گسترش خواهد داد. زود است تا دينفروشان عمامه بهسر بفهمند چه اشتباه بزرگي كردهاند و چه عواقب وخيمي در انتظارشان است. پانويس : (۱) و (۲) شعرها از شهيد خسرو گلسرخي لينک ثابت ترانـه غرور يك خلـق نادر رفيعی نژاد ـ اشرف دوشنبه، ۸ اسفند، ۱۳۸۴ اين يك مرثيه نيست، ترنّم رزم است ياران، آهنگين ترنّم ماندني، از او كه هستياش را سرود، چشم تر نبايد كرد. حماسهيي است از آموزگاري كه روزگاري قصة مقاومت در گوش كودكان شهر ميخواند. اينك او آموزگار آموزگاران زمانة ماست و افسانة مقاومتي است بيامان. معلمي كه مجاهدوار پاي در راه فدا نهاد و دست سرنوشت چه زود راههاي مجاهدت در پيشاش گشود. پنجسال مجاهدت بيامان و پنج سال در اسارت دژخيم در سياهچالهاي اوين و قزلحصار با اعتصاب و اعتراض و مقاومت بهآزموني آخرين روي آورد آنچنان دلاورانه كه دشمن زبون را بهخشم حيواني وادار ساخت. گردمردي از تبار خوني خاك كه حتي در مقابل حكمي كه چوبة دار را بهپا ميكرد و سرنوشت را رقم ميزد با يك قلم يا نوك يك مداد يا خودكاري مستعمل كه تهاش با يك نخ به دفتر زندگي بسته بود نام خود را «بيهيچ اعتراض»نوشت! آنكه او نفس طغيان است ـ حتي در لحظة انتخاب بهجاي اعتراض ـ مرگ را به سخره گرفت تا دژخيم را تحقيرشده و سرافكنده سازد. از همين روي «حجت» زمانة خويش است. دژخيم بههرميزان كه از زيستناش بهستوه بود، از رفتنش نيز به هراس! تا بود لحظهيي درنگ در او نبود حتي در انتخاب مرگ بر زيستن. هرگز گرد ذلت بر رخسارش ننشست و هرگز ساية ندامت بر انديشهاش راه نداشت. تا آزاد بود در رزم، تا بهبند كشيده شد در فرياد و تا بردار، همه غوغاي ايستادگي است در برابر خصم. طرفهيي است نامها و واژهها در تنگاتنگي تداوم روزها، مردي كه بياعتراض بهمرگ آنرا بر ميگزيد و شگفت سرنوشتي در همآشياني با اسطورهها با يك انتخاب. آنكه سرنوشت خويش را خويشتن نوشت. كار او ايستاده مردن است برسردار. چه بامسماست نام تو و چه با شكوه تقديري است كه رقم ميخورد، چرا كه تو حجت زمانهيي! و بهترين دليل و بيّنه بر حماسهها. غريبانه، با هيچ اسب و زين و برگ و سپر، يك تنه، تنها در مقابله با خصمي شرزه و خونخوار در رزمي بيهيچ ياور و پايمردي تا پايان. خنكاي نسيم صبح زمستاني بر چهرهات رشك ميبرد، و بر آخرين ديدار كه حسرت ساليان خواهد ماند، روشناي وجودت بردار، بيكرانگي پرواز آزادگي است و نهايت آمال مجاهدي كه بر عهد و پيمانها استوار ايستاده است. من اينجا سالهاست كه در حسرت روز حسيني خويش بيتابم و تو از آنرو حجت زمانهيي كه خواست فروخفته در گلوي مرا بردار فرياد ميكني. امروز برتمامت قامتت بردار، باز زنده ميشود يك شور! باز التهاب آن لحظه در سراسر وجود موج ميزند و شوق پرواز برپاي بسته برزمينم خون تازه ميدواند. من راز ترا سربسته، سر بهمهر خواهم داشت. سر برآسمان افراشته راستقامت، صليب خويش بردوش تا صبح عاشورا بردار. تو همه را با هم در دستانت يكجا داري، پرواز در بينهايت آسمان بهمن در عاشورا، اينگونه همة اسطورهها را در هم ميآميزي تا حجت زمان شوي در زمانهيي كه باور اين بود كه در غربت خاك، سالها ديگر حجتي نخواهد بود. زندگينامهات اين است، تو در روزي مانند همة روزها در خاكي همچون تمام خاكهاي اين سرزمين از صلب پدري و از بطن مادري زاده شدي. گرچه او هم بهخاك فتاد. در كوچه باغهاي روستا بهايام بيخبري، با ناني گرم از تنور خانهتان و آبي زلال از هفت چشمة جوشان سيراب شدي، تا در مدرسهيي با نيمكتهاي رنگ و رو رفته روح كلمات در تو جاري شود تا در همان كلاس، اما سالها بعد، كودكي خود را به تكرار كلمات واداري و… اين همة زندگي تو بود و زندگينامهيي كه در همه تكرار ميشود. اما زندگي ترا بخش تكرار ناشدهيي هم هست. او كه در حسرت عاشورا پاي بهراه نهاد و آنرا يافت، در قامت عصيانياش از اعتراض، بهبالابلندترين فراز خويش رسيد. بيهيچ اعتراض! در تاريك و روشناي صبح زمستاني، ميان گنبد لاجوردي، قرص نوراني ماه برآسمان غمگرفتة شهر ميدرخشد. هرساله در همين روز، ماههاي درخشان ديگري زيب آسماناند؛ اين تقدير بهمن است. اينجا مجاهدي ايستاده به قامت مقاومت خلقي در بند تا بازگويد سخنهاي خفته در گلو، برهيبت رادمري خويش، نجواها را به فرياد تبديل ميكند. اينجا خلقي است ايستاده تا غرورش را از خلال آخرين نفس برومند فرزند خويش بازيابد. اينجا جاي مرثيه نيست و نه هيچ آواز حزين شبهنگام، اينجا هنگامة زيستني است جاودانه بر ستيزه و رزم، نه با وداع كه با پيماني سخت و سوگندي استوارتر كه برپايمرديهايت پاي خواهيم فشرد. لينک ثابت
_____________________________________________________________
|
|