هنوز…
منوچهر
تقديم به شهيدان خانوادة زماني و تقديم به هر آن‌كس كه دلش براي ايران، ايراني و آزادي مي‌تپد
حجت زمانـي در ياد يارانش در اشـرف در چهلمين روز شهادتش

نيمه‌شبان
در كوچه پس‌كوچه‌هاي هفت‌چشمه
صداي پاي خزئل مي‌آيد
هنوز هم
در جدال تير و تركش و آينه
بوي باروت، تفنگ خزئل مي‌آيد
حجت شهيد
از اين پس، جادوي نامت را
باد سحرگاهان در فراخناي دشت
به وسعت ايران مي‌پراكند
خزئل!
كهنه‌سوار قبيله‌ام
شادي كركسان
به وسعت نيمه‌شب يك عشق ممنوع كم بود
آن زمان كه پيكر تكه‌تكه‌شده‌ات را
به منقار توحش دريدند
هنوز هم
دختركان معصوم هفت‌چشمه
نان و عشق و آزادي را
در شوق نگاهت به انتظار نشسته‌اند
خزئل، پهلوان خوب من؛
هنوز هم
مرشد محله‌مان
گلريزان عشق
در سخاوت بازوانت
به انتظار نشسته است
حجت شهيد
از اين پس
صميميت دستانت را
مادران هفت‌چشمه در لالايي كودكانشان
به ترنم مي‌سرايند؛
لالا لالا گل پونه
حجت اومد درِ خونه
لالا لالا دونه دونه
حجت دستاش پرِ نونه
لالا لالا گل لاله
ججت دستاش پرِ خاره
لالا لالا گل پونه
حجت بي‌نام و نشونه
...

براي پهلوان حجت
آرش
حجت زمانـي در ياد يارانش در اشـرف در چهلمين روز شهادتش
منبع : هفته نامه مجاهد شماره ۷۹۳

در شبي ستودني
رهسپار ديار يار شدن
چنگ در چنگ دژخيم نهادن
در تاريكي در راهي روشن گام نهادن
به هستي و زيباييها
پاسخي درخور و شايسته دادن
در زمانه‌يي پرفتنه و نيرنگ
بر آرمان خود پاي‌فشردن
و مشعل را به پاس شكوه آن
روشن نگاه داشتن
در چنبرة لجنزار گرفتار شدن
و آلودن نگشتن
آزمون را سربلندانه پشت سر نهادن
چه زيبا و دل‌انگيز است
بازت نمي‌يابم شايد
اما همواره در قلب يارانت زنده‌اي
و در خوشه‌هاي خشم همرزمانت
بر سر و روي دشمن خواهي باريد
بدرود!

سرو ايستاده
احمد هاشمي
حجت زمانـي در ياد يارانش در اشـرف در چهلمين روز شهادتش
منبع : هفته نامه مجاهد شماره ۷۹۳

به حجت زماني مجاهد دلير خطة ايلام، مصداق صبر جميل و پايداري پرشكوه براي پيروزي،سرو ايستاده پرورش‌يافته با انقلاب مريم كه در زندان گوهر‌دشت به ميوه نشست

افتاده‌تر از خاك بودي
و «مجاهدت» را فروتنانه مي‌آموختي،… اما،
جسارتت صخره بود،
بالابلند و نستوه،
و جلاد،
عجوزة فرتوتي است،
كه عزم سترگت براي فتح قلة كمال را
به تمكين عاجزانة اعدامت
گردن نهاد.
...
تو نونهال شكننده‌يي نبودي،
بل، در بهاران عمرت
درازاي بهم پيوستة بسيار سپيد‌موياني بودي
كه در امتداد هم،
حجم يك نگاه تو را نداشتند.
تو زادة انقلاب مريم
و دُر“غلتان” انقلاب بودي،
گوهري بي‌بديل!
در ظلمات بي‌انتهاي شب

اينك ستارگان در سوگ تو
تمامي شب را نشانه مي‌روند
تا سپيده‌دمان و فجر روشن آزادي!

چه سرفرازانه سر بر آستان امام‌حسين ساييدي
علي اشرفي

حجت زمانـي در ياد يارانش در اشـرف در چهلمين روز شهادتش
منبع : هفته نامه مجاهد شماره ۷۹۳

به نام خداي نكويان
مي‌گويند «در مسلخ عشق جز نكو را نكشند» و نيز مي‌گويند «يا ما سر خصم را بكوبيم به سنگ يا او سر ما به دار سازد آونگ».
پس او نكويي بود از تبار عاشقان كه براي كوبيدن سر خصم به سنگ در مسلخ عشق به دار شد آونگ.
روز هيجدهم بهمن84 ساعت6 صبح خورشيد از شرم حجت نمي‌خواست طلوع كند و اولين اشعه‌هايش بوسه‌يي بود برگونه‌هاي گلگون حجت، سپيدة صبح شرمش آمد اذان بگويد چرا كه حجت آخرين نمازش را بايد در آن سپيده به‌پا مي‌داشت و هيهات كه حجت لحظه‌شماري مي‌كرد براي آن سپيده و آن طلوع و آن لحظه كه اثبات كند هيچ اعتراضي به دادن سر در راه آرمانش ندارد. آري چشمها گرد شد و اشك در كاسة چشم حلقه بست. اولين جمله اين بود، و چه بي‌آلايش و فروتنانه سر بر آستان امامت امام حسين و سرورت ابوالفضل العباس ساييدي و چه سرمست بودي در اين راه و چه سبكبال و چه روزي، بعد از 1400سال بعد سرور عاشورا توهم همان راه را پيمودي. راهي كه مي‌گفتيم اي كاش ما هم در روز عاشورا بوديم و در ركاب او و يارانش مي‌ايستاديم. اينك آري، اينك تويي كه بعد از 14قرن بعد از ديگر يارانت و آقايمان حسين اين‌چنين شورانگيز با تني خسهت از دشنه‌ها و تازيانه‌ها سر برآوردي كه «به حكم صادره هيچ اعتراضي ندارم».
و چه محكم كوبيدي بر دهان پيركفتار جماران و بازماندگانش حقاً كه دين خود را به شايسته‌ترين نحو ادا كردي. حالا من همرزم و همسنگر حجت به تك‌تك شما جلادان مي‌گويم: آري اين خون و ارادة سترگ مسعود بود كه در پيكر حجت و حجت‌ها شراره مي‌كشد و متبلور مي‌شود اين گوشه‌يي از ارادة خلقي است كه عزم كرده به قيمت جان هم كه شده نان و آزادي را به خلقش بازگرداند.
مي‌گويند گفته بود وقتي رژيم، من را اعدام ‌مي‌كند كه دم آخرش باشد، مي‌گويند ستاره بود، مي‌گويند سخن نگفت، پايدار و وفادار ماند، مي‌گويند زير سخت‌ترين فشارها و شكنجه‌ها باز هم مي‌گفت نه، مي‌گويند در سينه‌اش نام رجوي حك شده بود آخر از تبار شهر شرف و مجاهدين بود و زادة مريم رهايي.
آري سان اشرف بود و از مريم و انقلابش دوباره زاده شده بود و با نام رجوي بر طناب دار بوسه زده بود. ما هم به راه او پاي مي‌فشاريم و بر عزم و اراده و ايمانش درود مي‌فرستيم و به راهي كه پوييد سر تعظيم فرود مي‌آوريم و به قول قرآن عده‌يي در راه خدا شهيد مي‌شوند و عده‌يي هم در انتظار شهادتند. درود بر روح پاكش

حجت شـاخصهـاي قهـرماناني چـون پهلـوان خـزئل و علي‌اكبـر اكبـري را داشت
گفتگويي كوتاه با رضا نادري پسردايي مجاهد شهيد حجت زماني

حجت زمانـي در ياد يارانش در اشـرف در چهلمين روز شهادتش

قبل از شهادت حجت در مورد او چه مي‌دانستي و چطور فكر مي‌كردي؟
من رضا نادري پسردايي حجت شهيد هستم. قبل از شهادت حجت با شناختي كه از او داشتم و لحظات وصل و انقلاب و رابطه‌هايش با رهبري را ديده بودم، ايمان داشتم كه مجاهدي هست كه تا به آخر با عهد خود با رهبري پايبند مي‌باشد و تحت هر شرايطي جلو رژيم كم نمي‌آورد و هر چند كه خيلي فكر مي‌كردم كه چكار مي‌كند و چطوري توان مقاومت دارد ولي برايم روشن بود كه حجت شاخصهاي قهرماناني چون علي‌اكبر اكبري و پهلوان خزئل و… را دارد يا تمام تلاشش را مي‌كند كه دوباره به مجاهدين بپيوندد و يا اين‌كه آن‌قدر بر اصولش پافشاري مي‌كند تا رژيم را عاصي كرده و در اين مسير به‌شهادت برسد.

خبر شهادت حجت چه تأثيري روي تو گذاشت و احساست چه بود؟
جداي از احساسات اوليه، هر زمان كه ياد حجت مي‌افتم و به او فكر مي‌كنم هزاران درود بر او مي‌فرستم كه چه ضربه‌يي به رژيم و دستگاهي كه طي پروسة اخير چيده بود زد. هم‌چنين حجت با خون خودش و مقاومت در بدترين شرايط همة طعمه‌هاي رژيم و خط رژيم روي بريده‌هاي خائن را بر سر آنان خراب كرد. مقاومت حجت كه همان مقاومت عنصر مجاهد خلق و گوهر بي‌بديل مي‌باشد توان پيشبرد اين خط را از دشمن گرفت و همه چيز بر سر خودش و طعمه‌هايش خراب شد.

فضاي همرزمانت را در اين رابطه چطور ديدي؟ شهادت حجت چه تأثيري روي جمع شما و رزمندگان ارتش گذاشت؟
حرف مشترك اكثر بچه‌ها اين بود كه حجت ماية افتخار هر مجاهد خلق و قهرمان پايبندي به اصول در بدترين شرايط بود و مجاهدي بود كه با خون خود هرچه بيشتر حقانيت اين سازمان را اثبات كرد و بچه‌ها مي‌گفتند وصل بود. حجت تا آخرين قطرة خون در مقابل رژيم مبارزه كرد و دشمن را مغلوب كرد.

به‌نظر تو علت اين‌كه شهادت حجت چنين تأثيرگذار بود و احساسات همه را چه در ايران و چه در خارج ايران برانگيخت و همه را در راه مبارزه با رژيم جنايتكار آخوندها محكم كرد چه بود؟
اين سؤال را مي‌توانم اين‌طور جواب بدهم كه در سخنراني «چه‌ بايد كرد» برادر مسعود گفته بودند: در برابر هر چشم، صد چشم و در برابر هر دست، هزار دست به مجاهدين افزوده مي‌شود و در هر سرفصل و شرايطي اين آرمان مجاهد خلق بود كه مسير را باز كرده و توطئه‌هاي رژيم را بر سر خودش خراب كرد. البته با پرداخت بالاترين بها از خون پاك مجاهد خلق و به‌خاطر همين اكثر مردم حجت را يك قهرمان مجاهد خلق مي‌شناسند و با احترام از او ياد مي‌كنند چرا كه براي مردم دگربار روشن شد كه رژيم در بدترين شرايط سياسي و بين‌المللي وقتي به بن‌بست مي‌رسد جام زهر مي‌خورد. در سال67 زندانيان سياسي را قتل‌عام كرد و در اين دوران با رفتن به شوراي امنيت خون پاك قهرمان حجت را به زمين مي‌ريخت و ديگر زندانيان سياسي را نيز تهديد به اعدام مي‌كند.

جوانان ايران چه وظايفي درقبال خون اين شهيد دارند و شهادت حجت چه پيامي براي آنها دارد؟
هر ايراني باشرف و باغيرت در مقابل اين خون به‌ناحق‌ريخته شده مسئول است و با هر حركت اعتراضي بايد عليه رژيم به‌پا خاست و از شركت در اعتراضات تا پيوستن به صفوف رزمندگان شهر شرف، در همة زمينه‌ها رژيم را تحت فشار قرار داد. چرا كه در اين دوران رژيم در بدترين وضعيت مي‌باشد و با هر تلاش و با هر ذره مايه‌گذاشتن روح حجت و حجتها را شاد و هرچه زودتر انتقام آنها را از رژيم پابه‌گور خميني و اعوان و انصارش مي‌گيريم.

به ‌ياد قهرمانان مجاهد خزئل و حجت زماني
حجت‌الله پوررستم
حجت زمانـي در ياد يارانش در اشـرف در چهلمين روز شهادتش

به‌اتفاق چندتن از دوستانم براي کوهنوردي رفته بوديم. در نيمه‌هاي شب صداي انفجارهاي متعددي شنيديم. انفجارهايي شديد كه برق آنها از آن بالا به خوبي ديده مي‌شد . به‌دنبال اين بوديم که چه مي‌تواند باشد كه يکي از بچه‌ها گفت احتمالاً مجاهدين باشند حتماً عمليات مي‌كنند. در آن‌زمان هيچ‌کدام از ما نه تنها مجاهدين را نمي‌شناختيم بلكه تحت‌تأثير تبليغات سوء رژيم تصوير غلطي از آنها در ذهنمان شكل گرفته بود. چيزي نگذشت که از فاصلة تقريباً نزديکي سر و صدايي شنيديم که مستمر نزديكتر مي‌شد. در آن موقع شب صداي پا و حركت در كوه غيرعادي بود. راستش ترسيده بوديم دور آتش حلقه زده بوديم و به‌خوبي ديده مي‌شديم. سر و صدا هر‌لحظه نزديکتر مي‌شد. چند دقيقه نگذشته بود كه به چند قدمي ما رسيدند. چهره‌هايشان در نور آتش ديده‌ شد، شك نكرديم كه مجاهدين هستند نمي‌دانستيم كه چه عكس‌العملي نشان بدهيم و نمي‌دانستيم كه با چه صحنه‌يي مواجه خواهيم شد. تقريباً به ما رسيده بودند در كمال تعجب ديديم كه با آرامش كامل به ما رسيدند و دستي براي ما تكان دادند و از كنار ما گذشتند و رفتند و در همين برخورد در آن نقطه از كوه بود كه فهميديم آن‌چه كه رژيم در مورد مجاهدين مي‌گويد دروغ محض است. وقتي به شهر برگشتيم شنيديم كه عمليات شده بوده و خزئل و همرزمانش بودند و يكي از مراكز رژيم را زده بودند و آن‌هم مسير عقب نشيني‌شان بوده.
پس از آن طي مدتي که خزئل و همرزمانش بعد از شناسايي‌شدن توسط مزدوران رژيم در حال تعقيب و گريز بودند فضاي شهر ملتهب شده بود و هر‌کس احساس مي‌کرد که بايد کاري بكند، به‌خصوص آشفتگي مزدودران رژيم را كه مي‌ديدند که از در و ديوار و کوه و خيابان بالا مي‌روند، اين موضوع بيشتر دامن زده مي‌شد. احساس پيروزي سراسر شهر را گرفته بود و مردم از اين‌که چنين جواناني وجود دارند که يک تنه به صف بي‌شمار دژخيمان زده‌اند احساس شور و شعف مي‌کردند چرا که به‌خوبي مي‌فهميدند که حامي و پشتوانه‌‌يي دارند که از بذل جان هيچ ابايي ندارند و به همين دليل اين فضا بعد از شهادتشان نيز بر سراسر شهر و مخصوصاً در هفت‌تپه که مزدوران رژيم تا مدتها جرأت رفت‌و‌آمد به آن‌جا را نداشتند، حاکم بود.
اين روزها وقتي خبر شهادت حجت را شنيدم، حالت دوگانه‌يي داشتم. كمتر دچار چنين حالتي مي‌شوم، حال خودم را نمي‌فهميدم فقط مي‌فهميدم كه او به‌عهدش با خدا و خلق وفا کرده بود، انتظاري هم جز اين از او نمي‌رفت او قهرماني از تبار خزئل و فلاح بود كه سر به‌دار داد ولي تن به‌ذلت نداد؛ مسير و راهي را رفت که هر مجاهدي از لحظة انتخابش هرلحظه با آن رودر رو است و تا لحظه وفاي به‌عهد از آن غافل نمي‌شود.
خانواده زماني از خانواده‌هاي اصيل و خوشنام ايلام هستند و به‌عنوان خانودة مجاهدين در ميان مردم محبوبيت خاصي دارند، جوانان ايلامي براي نشان‌دادن نفرت خود از رژيم و ارادت و نزديكيشان به مجاهدين و اين خانوادة مجاهد، روي ديوارها شعارنويسي مي‌کردند. اسم حجت را كه آن‌روزها در زندان دژخيمان بود، با خط درشت روي ديوارها مي‌نوشتند. به‌همين دليل حضور اين خانواده در ايلام باعث غليان احساسات مي‌شد و رژيم با تمام ترفندها و تهديد و ارعاب و سرکوب سالها تلاش مي‌كرد آنها را در سينة مردم خفه کند اما نتوانست و نمي‌تواند و حجت هم به عنوان سمبل يک شهيد راه خدا و خلق در دل مردم جاي گرفت و باعث دلگرمي و خيزش آنها مي‌شود.
من در آن زمان با شنيدن همين خبرها و در همان نقطه تماس در كوه بود كه در دلم نسبت به مجاهدين احساس خاصي پيدا كردم و از همان روز همه‌اش اين فكر كه بايد راه مجاهدين را بروم و بايد مثل مجاهدين باشم ذهنم را پركرد‌ه بود. به همين دليل با پرس و جو و پيگيري فهميدم كه راه اين است كه خودم را به اشرف برسانم و همين انگيزش به‌اين منجر شد که در نهايت سربلند‌ي خودم را به اشرف برسانم.

گل شيـدا بر چوبـه دار
ح.ب
حجت زمانـي در ياد يارانش در اشـرف در چهلمين روز شهادتش
منبع : هفته نامه مجاهد شماره ۷۹۳
بيشتر از يكماه از وصل‌شدنم به سازمان نگذشته بود كه شهيد حجت را ديدم. او به اتفاق چند تن از دوستان و اقوام هم‌سن و سالش هم به سازمان وصل شده بودند.به سازمان وصل شده بودند تا با رژيمي كه مظهر استبداد و جنايت است بجنگد. احساس مي‌كردي ساليان سال در سازمان بوده. مصمم و با اراده، خودماني و خوشرو بود. هيچ سؤال و برخوردي را بي‌خنده پاسخ نمي‌داد. حركات و سكناتش با وقار و توأم با آرامش بود. مجاهدي باصلابت، وارسته و رزمنده‌يي دلير و چابك كه پس از اولين برخورد و تماس ياد و خاطراتش بر قلب و ضمير آدمي نقش مي‌بست.
شهادت حجت رازآلود است، آدم فكر مي‌كند دستي پنهان و نامرئي، دستي بلند، «فوق ايديهم» لحظه‌ها و ثانيه‌هاي فدا را خود انتخاب مي‌كند.
حجت، خون گرم و سرخ خود را در برهه‌يي از تاريخ مقاومت و جنبش ملت ايران فدية راه آزادي مي‌كند كه تاريكي و زمهرير استبداد خميني بر كنج و زواياي مرز و بوم و خانه‌هامان گسترانيده شده. خون پاك حجت راهگشا و اميدواركننده است و به همة مجاهدان، راه آزادي جاني تازه و نو مي‌بخشد. سنت ديرپاي مقاومتها و جنبشهاي اصيل و مردمي هميشه بر اين اصل استوار بوده كه براي هموارساختن تنگناها و سنگلاخهاي راه بايستي «مجاهدت» پيشه كرده پيوسته دست در جيب و انبان خود برده بهاي آزاديخواهي و عدالت‌جويي را با خون فرزندان خويش پرداخت.
شهادت مجاهد قهرمان حجت زماني را به برادر مسعود و خواهر مريم و رزمندگان مجاهد تسليت و تهنيت مي‌گويم.

« شهيد »

مي‌لغزد در باد
گل شيدا بر چوبة دار
يا خندة آتش از ته دل، بر سينة شيدا
بر طاق كبود دار،
مي‌مالاند رنگ سپيد
يا به قيرين آسمان ديوار
تا كعبة دوبارة بي‌عشق پيمايد
كوچان مرغ شب‌آويز
گل شيدايي، واله و كمياب
مي‌رويد گاهي در سيلاب
مي‌زند قد، گاهي در مرداب
گل شيدايي فانوست
بر نيلي شبِ درياي توفاني
مي‌رود جاري
بر پيكر بي‌جان گاهي
در هيأت خون، گل شيدايي
مي‌رويد گاهي
بر لب سگن، ني‌وار
تا كه سُرايد
قصه و حرفي روشن
گل شيدايي

نظر شما چيست ؟  

_____________________________________________________________


آرشيو